تاریخ انتشار : شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۴۸
کد خبر : 2853

نمی‌خواهم این حرف‌ها را زیر خاک ببرم

نمی‌خواهم این حرف‌ها را زیر خاک ببرم

پایگاه خبری دنیای اسرار محلۀ بیدآباد برای شهروندان اصفهانی نام آشنایی است، با گذر از خیابان مسجد سید می‌توان به سمت خیابان آیت‌الله بیدآبادی رفت و درست مقابل خیابان طیب، از کوچه علی‌قلی آقا به حمام خواجه علیقلی‌آقای عهد صفوی رسید، حمامی که در بخشی از آن پیر هنرمندی، اعجاز سفال زرین‌فام را نمایش می‌دهد…

Print Friendly, PDF & Email

پایگاه خبری دنیای اسرار

محلۀ بیدآباد برای شهروندان اصفهانی نام آشنایی است، با گذر از خیابان مسجد سید می‌توان به سمت خیابان آیت‌الله بیدآبادی رفت و درست مقابل خیابان طیب، از کوچه علی‌قلی آقا به حمام خواجه علیقلی‌آقای عهد صفوی رسید، حمامی که در بخشی از آن پیر هنرمندی، اعجاز سفال زرین‌فام را نمایش می‌دهد…

پایگاه خبری دنیای اسرار به نقل ازایمنا: در کارگاه نمایشی «دُرد» در حمام علیقلی‌آقا، یکی از هنرهای سنتیِ رو به فراموشی ایران‌زمین ارایه می‌شود، هنری از دیار سپاهان که با دستان پرتوان پیر این طریق شکل‌یافته و احیا شده است، دست‌هایی که هنوز هم می‌سازند و می‌پردازند… استاد اسماعیل شیران سال ۱۳۱۶ در محله بیدآباد اصفهان متولد شد و از سن هفت سالگی کوزه‌گری را آغاز کرد و پس از چندی در کاشی‌کاری نیز مهارت یافت و هنر سفالگری را تا جایی ادامه داد که مُبدع سبک‌های نوینی در این فن شد و بی‌شک در این میان سفال زرین‌فام جایگاهی بس بزرگ و جهانی دارد.

صدای چک‌چک آب در حوض کوچکی که کارگاه استاد شیران در آن جای گرفته، زمینۀ صحبت های ما و استاد است… آرام و فروتنانه سخن می گوید و گاه که از دوران کودکی و پدر و مادر خود یاد می‌کند قطره‌های اشک در چشمانش حلقه می‌زند… و انتهای صحبت‌ها به شکستگی پایش اشاره می‌کند و بیمه‌ای که هنوز برای وی فراهم نشده است.

وقتی اجازه می‌خواهیم که گفت‌وگو را آغاز کنیم دستهای خود را بر روی زانوانش می‌گذارد و می‌گوید: “وقتی فهمیدم شما برای مصاحبه می‌آیید با خدای خودم گفتم که خدایا تو می‌دانی که من تکلیف خودم را هم نمی‌دانم، کمکم کن که بتوانم صحبت کنم و چیزهایی را که لازم است بگویم چراکه من که نمی‌خواهم این حرف‌ها را زیر قبر ببرم”.

آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی ایمنا با «اسماعیل شیران» استاد پیشکسوت «سفال زرین‌فام» است.

چطورشد که سفالگری را شروع کردید؟

فکر می‌کنم حدوداً شش ساله بودم که در بازار رنگرزها شاگردی می‌کردم، بچه بودم و بیشتر بازی بود تا شاگردی کردن… در بازار رنگرزها و همینطور بازار فرش‌فروش‌ها حوضی وجود داشت که پُر از ماسه بود و من در آنجا بازی می‌کردم، چرخ سفالگری استاد “غلامحسین قمی” در کنار این حوض قرار داشت. من نزد او می‌رفتم ولی کاری بلد نبودم و تنها گاهی روی دست استاد آب گرم می‌ریختم که حتی استاد می‌گفت “این کار را نکن خجالت می‌کشم” ولی این تنها کاری بود که من می‌توانستم برای او انجام دهم. یادم هست استاد قُمی کاسه‌هایی به نام “گندله” می‌ساخت، یک‌روز یکی از همین گندله‌ها برداشتم و روی سرم گذاشتم، استاد غلامحسین قمی خندید و گفت که “اگر کلاه می‌خواهی تا برایت بسازم چرا کاسه را خراب می‌کنی”، خندۀ استاد باعث شد من به سفالگری علاقه مند شوم البته نمی‌توانستم پشت چرخ سفالگری بنشینم چون خیلی کوچک بودم اما چند سال بعد شاگرد درست و حسابی استاد غلامحسین قمی شدم.

از دیگر استادانتان بگویید.

من علاوه بر سفال حدود ۲۰ سال هم کاشی‌کاری کردم، کار کاشی‌سازی را از “حاج سید حسین موسوی‌زاده” و “حاج میرزاعباس ایلیا” آموختم، استادی هم داشتم به نام “سیدعباس ذوفن” که چون سید بود و مادرم سیدها را دوست داشت من هم او را دوست داشتم و حتی وقتی خیلی تند به من حرف می‌زد بازهم دوستش داشتم، او هم من را دوست داشت. من هم با آنها کار می‌کردم و دوست داشتم چیزهای خوب یادبگیرم و بسازم. از استاد “غلامحسین اصفهانی” هم چیزهای زیادی یاد گرفتم.

شما عنوان کوزه‌گری سنتی را برای حرفه‌تان انتخاب کردید. چرا؟

مدت‌ها قبل من و دکتر “محمدتقی آشوری” که در دانشگاه هنر بود با هم همکاری می‌کردیم، یک بار طی صحبتی که داشتیم من به او گفتم که مردم با دید خوبی به سفال و سفال‌سازی نگاه نمی‌کنند و به سادگی از این کلمه عبور می‌کنند، دکتر آشوری به من گفت که “تو واژۀ کوزه‌گری سنتی را انتخاب کن”، من هم همین کار را انتخاب و هر سنتی را که توانستم احیا کردم و چیزی به دلم بدهکار نیستم اما به بچه‌هایم خیلی بدهکار هستم. در این کشور کسی به کسی رحم نمی‌کند تا کارش گیر می‌افتد به سراغت می‌آید اما وقتی کارش حل شد می‌روند.

موضوع ایجاد سفال زرین‌فام چطور به ذهن‌تان آمد؟

این کار، عاشقی است که در جوانی وجود دارد، هرکس پیر شد عاشق نیست. من وسایل آزمایشی نداشتم اصلاً نمی‌دانستم آزمایشگاه یعنی چه… مدت‌ها آزمون و خطا کردم و سبک‌های مختلفی را زیر و رو کردم تا درباره چگونگی ساختن لعاب زرین‌فام به نتیجه رسیدم. من شنیده بودم که یک رنگی هست به نام “قازمغازی” چون آن‌وقت به آن زرین‌فام نمی‌گفتند بلکه به آن رنگ “قازمغازی” می‌گفتند و بعدها دانشگاهی‌ها نام آن را عوض کردند و به آن زرین‌فام گفتند. در هارون ولایت امامزاده‌ای بود و من در جرزهایش رنگی شبیه همین زرین‌فام را دیدم که با گِل‌سنگ درست شده بود و در کاشی‌هایش وجود داشت و می‌توانم بگویم میلیادرها تومان می‌ارزد. من عکسی از آن گرفتم و این را دنبال کردم تا مثل آن را بسازم و در نهایت به اینجا رسید. فکر می‌کنم ۴۰ سال داشتم و تازه ازدواج کرده بودم اما نمی‌دانستم با دست خالی خیلی سخت امکان‌پذیر است، در واقع جوانی بود و عاشقی اما نمی‌دانستم عاشقی که برای ما نان نمی‌شود… به این ترتیب شد که من احیاگر سفال زرین‌فام شدم.

اصولاً زرین‌فام به چه نوع لعابی می‌گویند؟

زرین‌فام عبارت است از یک شیشۀ ساده با حرارت بین ۸۰۰ تا هزار درجه، که اگر از هزار بیشتر باشد حرارت بدنه هم باید بیشتر شود. در واقع سفال زرین‌فام، شیشه است، اکسید مس است، اکسید آهن است و حرارت و این فرمولاسیون زرین‌فام است.

هنوز کار لعاب‌زدن روی سفالهایتان را خودتان انجام می‌دهید؟

نه من دیگر کوره ندارم، با خانم و آقایی در همدان آشنا شدم که آنها برایم لعاب می‌زنند.

شما درجه یک هنری را دارید. درسته؟

یک‌روز در تهران به عنوان پیشکسوتی از استان اصفهان به من این مدرک را دادند که مثلاً معادل دکترا است و به من ۳۰ هزار تومان دادند اما یادم هست که وقتی پرسیدم به من گفتند که “وقتی مُردی این پول را به تو نمی‌دهیم”! و جالب است، مگر این ۳۰ تومان چقدر بود و بعد از مرگم چه می‌شود!

اثر مشترک با هنرمندان سایر رشته ها نیز خلق کرده‌اید؟

بله، یک بشقاب زرین‌فام است که بیش از ۲۰ سال قبل آن را با دو هنرمند دیگر ساختم و هنوز هم آن را دارم، یکی از آنها استاد “مرتضی مستغاثی” بود که اسم و فامیل من را به خط میخی روی آن ایجاد کرد و اینقدر فروتن بود که به من گفت “اصلاً نمی‌خواهد در جایی اسمی از من بیاوری”، آقای مرتضی مستغاثی بزرگ‌ترین و پاک‌ترین قلب را داشت که به من کمک کرد، بیش از ۳۰ سال پیش با او آشنا شدم و ۱۳ سال است که او را  ندیده‌ام، موقعی که می‌خواست نام من را روی این بشقاب بنویسد از من خواست تا ماه و سال تولدم را نیز بنویسد اما من گفتم نام و فامیلم کافی است. خانم دکتر یزدانی هم که از همکاران خودم بود دو قوچ هخامنشی را به همان سبک زیبایی که داشت رویش کارکرد و من هم لعاب زدم و بدنه‌اش را ساختم.

آن زمان که آقای خاتمی رییس جمهور بود سازمان صنایع دستی از من خواست که اگر چیزی برای ارایه دارم ببرم، من گفتم که یک خشت زرین‌فام دارم که قیمتش هم نزدیک پنج میلیون تومان است. این خشت۵۰ در ۵۰ سانتی‌متر بود که خط روی آن به صورت میخی توسط آقای “مرتضی مستغاثی” نوشته شد و من هم لعاب دادم و بدنه‌اش را ساختم. این اثر را برای ارایه به سازمان صنایع دستی دادم اما در آخر خشت را شکستند و برایم آوردند و من هرچه دنبال کردم راه به جایی نبردم، حتی استاد “علی ظریفی” که هنرمند قلمزن بسیار بزرگی است به من گفت که “اینهمه کار کردی حیف است که حقّت را نگیری”، خلاصه اینکه در آخر ۵۰۰ هزار تومان به من دادند اما حتی این مقدار را به صورت نقد ندادند بلکه چک بود که برای نقد کردن آن باید به تهران می رفتم و گویا در دل نمی‌خواستند حتی این پول را به من بدهند چون هنوز این پول را نخورده بودیم که پایم شکست!

حادثه شکستگی پایتان چطور اتفاق افتاد؟

حدود ۱۳ سال پیش یک‌روز جمعه من در پارک بودم و در واقع می‌خواستم کتاب‌هایی را بخرم که از سفرهای کشورهای خارج برای فروش می‌آوردند تا ببینم کار کردن آنها با ما چه تفاوتی دارد. من امکاناتی نداشتم اما با دست خالی در مقابل همه‌ این افراد کارکردم؛ رفته بودم پارک تا اینکه یک جوانی آمد و به من گفت “این کتاب‌ها برای چی هست” و به دنبال کمی خاک چینی بود، من هم کمی خاک سفید یعنی همان گِل‌سنگ را داشتم و می‌خواستم کارهای علمی‌تری بکنم به او گفتم که می‌توانم به او بدهم، برای همین سوار ماشین او شدم که خانمی هم کنارش نشسته بود اما کنار کتابخانه مرکزی شهرداری بودیم که با ماشین یک خانم تصادف کرد و چنان پایم شکست که نفهمیدم اما وقتی خواستم بلند شوم از درد، فریادم بلند شد و این پسر، من را به بیمارستان عیسی‌بن‌مریم برد و پایم را عمل کردند و دو سه روزی آنجا بودم.

این گفت‌وگو ادامه دارد…

Print Friendly, PDF & Email

برچسب ها :

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.