به گزارش دنیای اسرار:همه ما ایرانیان هر چیزی را فراموش کنیم ، هویت ایرانی و جنگ تحمیلی که طولانی ترین جنگ بعد از جنگ ویتنام بود را از خاطر نمی بریم.
روز جمعه یکی از دوستای خوبم با من تماس گرفت و گفت بیا یه سر دفترم ! گفتم حتما چیزی شده ،رفتم دفترش دیدم گفت هیس ! تلویزیون رو روشن کرد و مستند زیر صفر مرزی رو با هم به تماشا نشستیم و فقط یه دل سیر گریه کردیم .
روایت این مستند روایتی از علی هاشمی جوان خوشفکر و مبارزی که یده پرداز عملیات خیبر بود .ثمره این عملیات خیبر تصرف جزایر مجنون بود که دارای ۵۸ حلقه چاه نفت است .
اما مهمتر از همه اینها روزی است که او شهید می شود و اتفاقات بعدی است که می افتد .با این که یکی از مهمترین فرماندهان جنگ بود اما ۲۲ سال نام بردن از او ممنوع بود !! هیچ کس حق نداشت درباره او حرفی بزند ! لام تا کام ، سکوت مطلق. گویی اصلا نجنگیده! حتی متهم به خیانت شد و شایعاتی دیگر ماجرا چه بود؟
عراق برای به دست گرفتن جزیره مجنون یک حمله سراسری را سازماندهی می کند . علی هاشمی و یارانش در مجنون بودند و مستقیما مورد حمله بالگردهای عراقی قرار می گیرند .راکت پشت راکت به سمت آنها شلیک می شود . با این حال چون صحنه جنگ و نبرد و درگیری بود ، کسی متوجه نمی شود چه بر سر علی هاشمی می آید . حمله که تمام می شود ، زخمی ها را به عقب منتقل می کنند تا سرشماری کنند و ببینند چه کسانی هستند و نیستند .
نفر اول علی بود .نیست . جنازه؟ وجود ندارد . کجاست ؟ برخی از دوستانش اسیر شدند . یکی احتمال می دهد که شاید او اسیر شده باشد .همین مبنا قرار می گیرد . اعلام می شود که درباره او سکوت مطلق پیشه کنید به علت آنکه فرمانده بود و اطلاعات مهمی داشت بهتر است درباره اش چیزی گفته نشود ! سکوت .سکوت .سکوت اسرا می آیند اما از او خبری نیست . دوستانش نیز او را در زندان های عراق ندیده بودند . فرضیه غلط شکل می گیرد نکند با صدام کار می کند؟! موتور شایعات علیه او روشن می شود .اعلام می شود تا روزی که صدام زنده است کسی درباره او حرفی نزند .صدام اعدام شد و مُرد اما باز کسی سخنی از علی به میان نیاورد .پس چی شد ؟ او کجاست ؟ زیر تلی از خاک … علی هاشمی همان روز چهاردهم تیر ماه ۱۳۶۷ در جزیره مجنون شهید و جنازه او زیر آواری از خاک دفن شده بود اما نه تنها کسی نمی دانست بلکه تا ۲۲ سال بعد متهم بود ! هیچ کس از او تجلیل نکرد .نامش را به زبان نیاوردند .خیابانی به نام او نامگذاری نکردند .خانواده اش قدر ندیدند . ۲۲ سال زیر فشار انواع حرفها و حدیثها بودند تا این که در سال ۱۳۸۹ پیکر او در در نزدیکی محل استقرار قرارگاه فرماندهی سپاه ششم کشف شد و در اهواز به خاک سپرده شد .
حکایت عجیبی بود حکایت علی هاشمی! شام سه شنبه ۱۵ مرداد با یکی از دوستان نازنین رفتیم نمایش خوب سوزنبان را به تماشا نشستیم .سوزنبان هم از آن حمایتهایی بود که می توان در مورد آن مستند ساخت و فیلم سینمایی ! خلاصه براتون بگم که این قصه شهید ما از اون قصه هایی بود که آقا هوشنگ جمشیدیان آن را از زیر تلی از خاک در آورد و دست به قلم شده بود تا نمایشی ارزنده را در منظر تئاتر دوستان متصوّر سازد که الحق که آقا جواد ایزددوست هم کاری کرد کارستون که نگم براتون.
او نه فرمانده بود و نه اتاق فکر نظام ! او به جز یک کارگر راه آهن نبود که از ۵۰ متر شایدم کمتر ! از این سرزمین و مام وطن مراقبت می کرد کارگر بی غلّ و غش و آلایش با مونولوگ های در هم تنیده که در دنیای کوچکش افکار خود را با ساز وطن دوستی اش کوک می کرد و از آن همه بی پیرایگی پیراهنی می بافد از جنس لاله و خون البته که محمد رادمهر به خوبی از پس این کارگر برآمد .کارگری که بی پیرایه ،فولاد دل و قلوه ساز و عاشق نه عشق زمینی ، بل عاشق وطن که برای ۵۰ متر زمینی که آن هم متعلّق به او نبود و عاریتی از دولت بود خصوصا زمانی که می خوابد روی ریل و می گوید بی همه چیزها از ریل آهنی هم نگذشتند! یا زمانی که می گوید تا حالا هزار بار بیشتر این خط را عوض کرده و یکبار هم نشده که اشتباه کرده باشد . وای آنجایی که محمد رادمهر می گوید نمی گذارم به اونجایی برسه که اون بی پدر ها می خواهند و در جای دیگر می گوید عرب ها چشم های بر قلمبیده شان پی این وجب خاکه ! چه لذتی داشت …پر از وطن دوستی و وطن پرستی .
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0