شهيدي که هم جان داد و هم جان بخشيد

خوزستان- شهيد استواريکم “عماد دهيمي” هم جانش را نثار امنيت کرد و هم با اهداء اعضاء بدنش جاني دوباره بر پيکر شهروندان بخشيد. به گزارش دنیای اسرار ، چه غمانگيز است شنيدن خبر پرپر شدن جواني که با دستاني پر از عشق به مردمش، لباس خدمت را بر تن کرده بود. چه سخت است
خوزستان- شهيد استواريکم “عماد دهيمي” هم جانش را نثار امنيت کرد و هم با اهداء اعضاء بدنش جاني دوباره بر پيکر شهروندان بخشيد.
به گزارش دنیای اسرار ، چه غمانگيز است شنيدن خبر پرپر شدن جواني که با دستاني پر از عشق به مردمش، لباس خدمت را بر تن کرده بود. چه سخت است نوشتن از عزيزي که به خاطر انجام وظيفه، قرباني گلولههاي کينه و خشونت شد. انگار هر بار که يکي از اين مدافعان امنيت پر ميکشد، تکهاي از دل اين سرزمين را هم با خود ميبرد.
شهيد عماد دهيمي، فرزند دلاور خوزستان، مأمور پليسي بود که سينهاش را براي امنيت شهرش سپر کرد. جواني که شايد چند شب پيش، با لبخندي بر لب، با خانوادهاش از آيندهاي روشنتر سخن گفته بود. و فردايش گلوله اي، ناجوانمردانه ميخندد و در يک لحظه، همهي روياها را پرپر ميکند؟
وقتي خبر به گوشش رسيد، همان ساعتهاي تاريک شب، که خيابانها آرام و خانهها خاموشاند، دست افزارش اعلام مي کند «تيراندازي شده… کمک ميخواهند.» و او، مثل هميشه، نداي امدادخواهي را که مي شنود بي تاب مي شود، بايد تا دير نشده کمک کند و بيدرنگ راهي شد به سمتي تا شايد آرامش را به خانهاي بازگرداند، تا مادري دوباره در آغوش فرزندش آرام بگيرد، تا کودکي در امنيت بخوابد. اما سرنوشت، بازي غريبي دارد.
چه ميشود که اختلاف خانوادگي، آتشي ميشود بر جان يک شهر، بر سينه يک مأمور؟ چه ميشود که گلوله، قانون را هدف ميگيرد؟ آن شب، مأموريت سادهاي نبود. خطر در کمين بود و شرور مسلح، بويي از انسانيت نبرده بود. ناجوانمردانه شليک مي کند. او به کسي شليک مي کند که احتياط مي کند مبادا در اين خودرو تماماً شيشه دودي بچه اي يا زني وجود داشته باشد و اينگونه شد که عماد دهيمي، با خون خود، امنيت شهرش را امضا مي کند.
وقتي خبر شهادتش پيچيد، خوزستان در بهتي سنگين فرو رفت. مادر، پدر، خانواده، همکاران و دوستانش، همه در سوگي تلخ و عميق غرق شدند. انگار دل يک شهر شکست. اما همين خانواده، در اوج داغ و اندوه، تصميمي گرفتند که از بزرگي و ايثارشان حکايت ميکند: اعضاي بدن فرزندشان را به بيماران نيازمند اهداء کنند تا دردي را دوا کنند، تا زندگياي را دوباره شعلهور سازند. چه روح بزرگي دارد اين خانواده!
امروز، عکس عماد دهيمي را در قاب قاب شهر ميبينيم. در دلهايمان هم عکسي از او حک شده؛ با همان لبخند آرام و چشماني پر از اميد و محجوب. او هنوز هم با ماست. هر وقت دلمان براي امنيت تنگ ميشود، يادش را زنده ميکنيم. هر بار که بوي خون در خيابانها ميپيچد، نامش را زمزمه ميکنيم: «اي شهيد، آرام بخواب. ما قدردان توئيم.»
امروز، پليس ديگر فقط يک مأمور نيست. او فرزند، برادر، همسر و پدري است که خون دل ميخورد تا ما در آرامش زندگي کنيم. بگذاريد يادمان نرود که امنيت، ثمره جانفشاني کساني است که در خط مقدم ايستادهاند.
عماد عزيز، نامت را با افتخار بر زبان ميآوريم، يادت را در دلهايمان زنده نگه ميداريم و راهت را ادامه ميدهيم. باشد که آسمان اهواز و همه خاک ايران، هرگز اين فداکاري را فراموش نکند. آرام بخواب، که چراغ امنيت با خون تو روشن مانده است.
يادت جاويدان، نامت ماندگار، و راهت پررهرو.
و چه دردناک است لحظهاي که پدري، خيره در قاب عکس فرزندش، اشک ميريزد و بهجاي صداي خندههايش، تنها صداي قلب خودش را ميشنود. چه تلخ است وقتي مادري در خلوت، لباسهاي خاکي پسرش را در آغوش ميگيرد و دانهدانه اشک ميريزد. چه دشوار است براي زني نو عروس که ديگر گرمي و محبت همسرش را در کنار خود احساس نمي کند. انگار همه دنيا با رفتنش تاريک شده است.
ولي همينجا، در دل همين تاريکي، فانوس اميدي روشن است. فانوسي به نام ايثار، به نام شهامت، به نام مردانگي. فانوسي که با نام عماد دهيمي دوباره جان ميگيرد و با روشنايياش، مسير امنيت را براي همه ما روشن ميکند. باشد که هيچگاه يادمان نرود: او رفت، تا ما بمانيم. او رفت، تا کودکانمان در آرامش بخوابند.
يادش هميشه در قلبهايمان زنده است.
به قلم مشاور کلانتري 15 سونيا علي پور
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0