تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۲:۱۶
کد خبر : 49513

چرا هر دقیقه توجه به کودک، سال‌ها بازدهی دارد و آینده او را رقم می‌زند؟

چرا هر دقیقه توجه به کودک، سال‌ها بازدهی دارد و آینده او را رقم می‌زند؟

 کارشناس روانشناسی بالینی کودک و نوجوان،درگفتگو بادنیای اسرار ،  چرا هر دقیقه توجه به کودک، سال‌ها بازدهی دارد و آینده او را رقم می‌زند؟ محیط غنی و سرشار از محبت در سال‌های اولیه زندگی، پایه‌های شناختی، عاطفی و اجتماعی کودک را برای تمام عمر می‌سازد. در این دوره بحرانی، مغز با سرعتی باورنکردنی شکل می‌گیرد

Print Friendly, PDF & Email

 کارشناس روانشناسی بالینی کودک و نوجوان،درگفتگو بادنیای اسرار ،

 چرا هر دقیقه توجه به کودک، سال‌ها بازدهی دارد و آینده او را رقم می‌زند؟

محیط غنی و سرشار از محبت در سال‌های اولیه زندگی، پایه‌های شناختی، عاطفی و اجتماعی کودک را برای تمام عمر می‌سازد. در این دوره بحرانی، مغز با سرعتی باورنکردنی شکل می‌گیرد و هر تجربه، مسیری ماندگار در ساختار عصبی ایجاد می‌کند.

به گزارش دنیای اسرار، دوره بحرانی در رشد مغز، مقطع زمانی منحصربه‌فردی در تکامل عصبی انسان است که طی آن، ساختارها و مدارهای مغزی با حساسیت فوق‌العاده‌ای نسبت به محرک‌های محیطی واکنش نشان می‌دهند؛ این بازه زمانی که از لحظه لقاح آغاز می‌شود، مرحله‌ای تعیین‌کننده در شکل‌گیری معماری پیچیده مغز محسوب می‌شود؛ در این دوره، نورون‌ها با سرعتی شگفت‌انگیز تکثیر می‌یابند، سیناپس‌ها شکل می‌گیرند و مسیرهای عصبی اصلی ایجاد می‌شوند؛ این فرآیندهای بنیادین، زیرساخت‌های لازم برای کارکردهای شناختی، عاطفی و اجتماعی را پایه‌گذاری می‌کنند و تأثیری ماندگار بر توانایی‌های فرد در طول زندگی خواهند داشت.

آنچه دوره بحرانی را از سایر مراحل رشد متمایز می‌سازد، انعطاف‌پذیری فوق‌العاده مغز و همزمان، آسیب‌پذیری قابل توجه آن است؛ در این مقطع زمانی، مغز با بیشترین ظرفیت خود برای یادگیری و سازگاری، آماده جذب و پردازش اطلاعات محیطی است؛ از دوران جنینی، مغز نوزاد پیش از مواجهه با دنیای بیرون، در حال برنامه‌ریزی و آماده‌سازی برای دریافت محرک‌های حسی است. این حساسیت ویژه، فرصتی استثنایی برای شکل‌گیری مطلوب مدارهای عصبی فراهم می‌کند، اما همزمان، خطر آسیب‌پذیری در برابر محرومیت‌های حسی، استرس‌های شدید یا آسیب‌های محیطی را نیز به همراه دارد.

تمایز میان دوره‌های بحرانی و دوره‌های حساس، نکته‌ای ظریف اما مهم در درک رشد مغز است. دوره‌های بحرانی، پنجره‌های زمانی مشخصی هستند که پس از بسته شدن، امکان جبران یا اصلاح کامل نقایص به حداقل می‌رسد، در حالی که دوره‌های حساس، انعطاف‌پذیری بیشتری را حتی پس از گذر از مرحله اوج حساسیت حفظ می‌کنند. پس از پایان دوره بحرانی، مغز وارد فاز تثبیت می‌شود؛ مرحله‌ای که در آن، مسیرهای عصبی پرکاربرد تقویت شده و اتصالات کمتر استفاده‌شده هرس می‌شوند. این فرآیند که به «هرس سیناپسی» معروف است، کارآمدی مغز را افزایش می‌دهد، اما همزمان، انعطاف‌پذیری آن را محدود می‌سازد. درک عمیق این دوره حیاتی، می‌تواند راهگشای مداخلات به‌موقع برای بهینه‌سازی رشد مغز و پیشگیری از اختلالات عصبی‌تکاملی باشد. در این راستا با مائده سلیمی، کارشناس روانشناسی بالینی کودک و نوجوان، گفت‌وگویی داشته‌ایم که شرح آن را در ادامه می‌خوانید:

دنیای اسرار: چرا سال‌های نخستین زندگی کودک از اهمیت ویژه‌ای در رشد و یادگیری برخوردار است و دوره‌های بحرانی چه نقشی در این فرآیند ایفا می‌کنند؟

سلیمی: سال‌های نخستین زندگی کودک، از بدو تولد تا حدود پنج سالگی، دوره‌ای بی‌نظیر و حیاتی در رشد انسان محسوب می‌شود. در این مرحله، مغز با سرعتی خارق‌العاده فعالیت می‌کند و قابلیت جذب اطلاعات در آن به اوج خود می‌رسد؛ کودک در این دوران طلایی، به طور همزمان مشغول یادگیری و پردازش طیف گسترده‌ای از مهارت‌هاست؛ از فراگیری زبان گرفته تا توسعه توانایی‌های حرکتی و درک نشانه‌های اجتماعی.

هر جنبه از رشد و یادگیری، دوره بحرانی مخصوص به خود را دارد؛ برای نمونه، دوره بحرانی زبان‌آموزی تا اوایل نوجوانی ادامه می‌یابد، به این معنا که اگرچه مغز در سال‌های اولیه زندگی توانایی فوق‌العاده‌ای در جذب زبان دارد، این کارآمدی نسبی تا سنین نوجوانی همچنان پابرجاست. در مقابل، برخی توانایی‌های حسی مانند بینایی، دوره بحرانی کوتاه‌تری دارند و مغز تنها در چند سال نخست زندگی، بیشترین آمادگی را برای توسعه این توانایی‌ها نشان می‌دهد؛ پس از این دوره، ایجاد تغییر یا بهبود در این مهارت‌ها به مراتب دشوارتر خواهد بود.

فرضیه دوره بحرانی بیان می‌کند که مغز انسان دارای بازه‌های زمانی مشخصی است که طی آن، به شکلی استثنایی در یادگیری مهارت‌های جدید، به‌ویژه زبان‌ها، عملکرد بهینه‌ای از خود نشان می‌دهد؛ این دوره‌های حساس، فرصت‌های طلایی و تکرارنشدنی برای شکل‌گیری پایه‌های اساسی رشد و یادگیری در انسان هستند.

دنیای اسرار: چرا کودکان سریع‌تر از بزرگسالان زبان می‌آموزند؟

سلیمی: دوره بحرانی یادگیری زبان، مفهومی است که توسط اریک لنبرگ، روان‌شناس عصبی برجسته، معرفی شد؛ مطالعات و مشاهدات او نشان داد که کودکان و افراد جوان‌تر با سهولت و مهارت بیشتری نسبت به بزرگسالان زبان می‌آموزند؛ این پدیده به دلیل وجود دوره‌ای خاص در رشد مغز است که طی آن، مغز از توانایی فوق‌العاده‌ای برای جذب و پردازش اطلاعات زبانی برخوردار است.

می‌توان دوره بحرانی را همچون پنجره‌ای گشوده در سال‌های نخستین زندگی تصور کرد که به مغز اجازه می‌دهد حجم عظیمی از اطلاعات را با سرعت و کارآیی بالا دریافت کند؛ با گذر زمان و افزایش سن، این پنجره به تدریج بسته می‌شود و در نتیجه، توانایی مغز برای فراگیری آسان زبان‌ها کاهش می‌یابد؛ البته این به معنای غیرممکن شدن یادگیری در سنین بالاتر نیست، بلکه تنها نشان‌دهنده کاهش سهولت و کارآیی فرآیند یادگیری در مغز است.

در طول دوره بحرانی، مغز رشدی انفجاری را تجربه می‌کند؛ یکی از مهم‌ترین تغییرات در این دوره، شکل‌گیری ارتباطات بین نورون‌هاست؛ نورون‌های مغز شروع به ایجاد اتصالاتی به نام سیناپس می‌کنند که همچون پل‌هایی عمل می‌کنند و به بخش‌های مختلف مغز امکان برقراری ارتباط با یکدیگر را می‌دهند؛ در این دوره حساس، مغز با سرعتی باورنکردنی به ساخت این پل‌های ارتباطی می‌پردازد، که همین امر یادگیری زبان را برای کودکان بسیار آسان‌تر می‌سازد.

دنیای اسرار: چگونه تجربیات دوران نوزادی و کودکی، از طریق انعطاف‌پذیری عصبی و شکل‌گیری دلبستگی، زیربنای رشد مغز و سلامت عاطفی آینده را می‌سازند؟

سلیمی: انعطاف‌پذیری عصبی یک ویژگی شگفت‌انگیز مغز انسان است که به‌ویژه در دوران نوزادی و کودکی از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ هنگامی که نوزاد با محیط پیرامون خود تعامل می‌کند، مغز او به‌طور مداوم در حال تغییر و سازگاری است؛ این فرآیند شامل تقویت اتصالات عصبی مفید و تضعیف اتصالاتی است که کمتر استفاده می‌شوند؛ برای نمونه، اگر نوزادی به‌طور منظم در معرض موسیقی قرار گیرد، نواحی مغزی مرتبط با پردازش صدا و تحلیل موسیقی به‌طور قابل‌توجهی تقویت می‌شوند؛ این ظرفیت مغز برای تغییر شکل و سازگاری با تجربیات را انعطاف‌پذیری عصبی می‌نامند، زیرا مغز همانند ماده‌ای پلاستیکی قابلیت شکل‌پذیری دارد و می‌تواند خود را با نیازهای محیطی هماهنگ سازد.

موازی با این تغییرات عصبی، یکی از مهم‌ترین جنبه‌های رشد در دوره بحرانی اوایل زندگی، شکل‌گیری دلبستگی به مراقبان اصلی است؛ در ماه‌ها و سال‌های نخست زندگی، نوزادان و کودکان نوپا پیوندهای عاطفی عمیقی با افرادی که از آن‌ها مراقبت می‌کنند، برقرار می‌سازند؛ این پیوندهای دلبستگی برای سلامت روانی و رشد عاطفی کودک ضروری هستند؛ زمانی که مراقب با مهربانی، پاسخگویی و حساسیت به نیازهای نوزاد توجه می‌کند، کودک می‌آموزد که روابط امن و قابل‌اعتماد ایجاد نماید؛ این دلبستگی‌های اولیه سنگ بنای مهمی برای شکل‌گیری روابط بین‌فردی سالم و موفق در تمام مراحل بعدی زندگی محسوب می‌شوند.

دنیای اسرار: چگونه کمبود توجه و مراقبت در دوران حساس رشد می‌تواند بر تکامل مغز و رشد روانی-اجتماعی کودکان تأثیر بگذارد و در مقابل، محیط سرشار از توجه و محبت چه مزایایی برای رشد آنها دارد؟

سلیمی: کمبود توجه و مراقبت در دوران حساس رشد کودک می‌تواند پیامدهای عمیق و گسترده‌ای بر تکامل مغز و رشد روانی‌اجتماعی او داشته باشد؛ زمانی که کودک از توجه و تحریک شناختی مناسب محروم می‌شود، مغز در حال رشد او نمی‌تواند اتصالات عصبی حیاتی را به‌طور مطلوب شکل دهد؛ این اتصالات عصبی، همانند پل‌هایی هستند که مناطق مختلف مغز را به یکدیگر متصل می‌کنند و برای عملکرد بهینه ضروری هستند. نقص در شکل‌گیری این مسیرهای عصبی می‌تواند منجر به طیف وسیعی از اختلالات شود، از جمله، ناتوانی در برقراری ارتباط سالم با دیگران، مشکلات عمیق در تنظیم احساسات و عواطف، اختلالات یادگیری پایدار، و حتی تأخیر در رشد شناختی و زبانی.

در مقابل، کودکانی که در محیطی سرشار از توجه، محبت و تحریک مناسب پرورش می‌یابند، از فرصت بی‌نظیری برای شکوفایی مغزی برخوردار می‌شوند؛ در چنین شرایطی، اتصالات عصبی با سرعت بیشتر و استحکام بالاتری شکل می‌گیرند و این امر زیربنای مستحکمی برای توانایی‌های شناختی، عاطفی و اجتماعی کودک در تمام طول زندگی فراهم می‌کند؛ این کودکان به‌طور معمول از توانایی یادگیری بهتر، مهارت‌های حل مسئله پیشرفته‌تر، قدرت تنظیم عواطف بالاتر و ظرفیت بیشتری برای ایجاد و حفظ روابط سالم و معنادار با دیگران برخوردار می‌شوند.

دنیای اسرار: چگونه محیط و تجارب دوران کودکی، چه مثبت و چه منفی، بر رشد و عملکرد مغز کودکان تأثیر می‌گذارند و چه پیامدهای بلندمدتی می‌توانند داشته باشند؟

سلیمی: مغز کودک در دوران حساس رشد به شدت تحت تأثیر محیط پیرامون قرار می‌گیرد و این تأثیرات می‌توانند سازنده یا مخرب باشند؛ محیط‌های غنی از تحریکات مثبت، شامل بازی‌های هدفمند، فعالیت‌های اکتشافی، تعاملات یادگیری و خواندن کتاب، اتصالات عصبی را تقویت می‌کنند و زیربنای رشد شناختی سالم را فراهم می‌آورند؛ روابط پایدار و حمایتی با مراقبان اصلی نیز نقش حیاتی در شکل‌گیری مناسب مدارهای عصبی مربوط به تنظیم هیجانی و مهارت‌های اجتماعی دارند؛ تغذیه مناسب در این دوران حساس نیز برای میلین‌سازی و رشد فیزیکی مغز ضروری است و کمبود آن می‌تواند به آسیب‌های جبران‌ناپذیری منجر شود.

در مقابل، تجارب نامطلوب دوران کودکی (ACEs) مانند سوءاستفاده جسمی یا عاطفی، غفلت، ضربه به سر، استرس شدید و مزمن، و قرار گرفتن در معرض سموم محیطی می‌توانند مسیرهای طبیعی رشد مغز را مختل کنند؛ این تجارب منفی با افزایش هورمون‌های استرس مانند کورتیزول، می‌توانند به ساختارهای حساس مغزی آسیب رسانده و فرآیند هرس سیناپسی را تحت تأثیر قرار دهند؛ همانطور که دکتر هارولد هونگ اشاره می‌کند، این اختلالات در رشد طبیعی مغز می‌توانند منجر به مشکلات ماندگار شناختی، رفتاری و عاطفی شوند که در صورت فراهم بودن محیط مطلوب و مراقبت کافی می‌توانستند پیشگیری شوند؛ پژوهش‌ها نشان می‌دهند که تأثیرات منفی برخی از این عوامل با مداخلات زودهنگام و حمایت‌های مناسب می‌توانند تا حدودی تعدیل شوند.

دنیای اسرار: چگونه تجارب استرس‌زا و آسیب‌های دوران کودکی می‌توانند ساختار و عملکرد مغز را در کوتاه‌مدت و بلندمدت تحت تأثیر قرار دهند؟

سلیمی: رویدادهای نامطلوب در دوران کودکی می‌توانند تأثیرات عمیق و ماندگاری بر ساختار و عملکرد مغز برجای بگذارند. هنگامی که کودک در معرض غفلت، سوءاستفاده یا استرس مزمن قرار می‌گیرد، سازوکارهای نوروبیولوژیکی استرس در بدن به‌طور مداوم فعال می‌شوند؛ این امر منجر به ترشح طولانی‌مدت هورمون‌های استرس مانند کورتیزول می‌گردد که می‌تواند به نواحی حساس مغز آسیب برساند؛ هیپوکامپ که نقش حیاتی در شکل‌گیری حافظه و یادگیری دارد، و آمیگدال که مسئول پردازش هیجانات و واکنش‌های ترس است، از آسیب‌پذیرترین نواحی مغز در برابر استرس مزمن هستند. این آسیب نوروبیولوژیک می‌تواند موجب اختلال در توانایی کودک برای مدیریت هیجانات، یادگیری مؤثر و ایجاد روابط سالم در آینده شود.

علاوه بر آسیب‌های روانی، محرومیت‌های فیزیکی مانند سوءتغذیه و نداشتن محیط زندگی امن نیز می‌توانند تأثیرات مخربی بر رشد مغز داشته باشند؛ در این شرایط، مغز ناچار است منابع محدود خود را به جای سرمایه‌گذاری در مسیرهای عصبی مرتبط با رشد شناختی و اجتماعی، صرف فعال نگه داشتن مکانیسم‌های بقا کند، همچنین آسیب‌های فیزیکی مستقیم به سر، بسته به شدت، محل و زمان وقوع، می‌توانند به بافت مغز آسیب زده و مسیرهای عصبی را مختل کنند؛ نکته قابل توجه این است که دوران کودکی به دلیل انعطاف‌پذیری بالای مغز (نوروپلاستیسیتی)، هم دوره‌ای با فرصت‌های استثنایی برای رشد و هم دوره‌ای با آسیب‌پذیری قابل توجه است؛ مداخلات زودهنگام و محیط‌های حمایتی می‌توانند تا حدودی اثرات منفی این رویدادها را کاهش داده و به ترمیم مسیرهای عصبی آسیب‌دیده کمک کنند.

دنیای اسرار: چگونه دوره‌های بحرانی و دوره‌های حساس در فرآیند رشد و یادگیری انسان از یکدیگر متمایز می‌شوند و این تفاوت چه تأثیری بر توانایی‌های یادگیری در مراحل مختلف زندگی دارد؟

سلیمی: دوره‌های بحرانی، مقاطع زمانی مشخص و محدودی در مسیر رشد انسان هستند که در آن‌ها مغز آمادگی فوق‌العاده‌ای برای جذب و پردازش انواع خاصی از تجربیات و یادگیری دارد؛ این دوره‌ها دارای «پنجره‌های فرصت» قطعی هستند که با بسته شدن آنها، کسب مهارت‌ها یا ویژگی‌های مرتبط به شکل چشمگیری دشوارتر می‌شود یا حتی غیرممکن می‌گردد؛ در این دوره‌ها، مغز از انعطاف‌پذیری عصبی بالایی برخوردار است و اتصالات نورونی مربوط به آن مهارت‌ها با سرعت و کارایی بی‌نظیری شکل می‌گیرند؛ برای نمونه، توانایی تشخیص آواهای زبان مادری در سال‌های اولیه زندگی یک دوره بحرانی محسوب می‌شود که پس از آن، تمایز بین آواهای زبان‌های دیگر بسیار سخت‌تر خواهد بود.

در مقابل، دوره‌های حساس مراحلی از رشد هستند که در آنها مغز نسبت به تجربیات و یادگیری‌های خاصی واکنش‌پذیری بیشتری نشان می‌دهد، اما این حساسیت به تدریج و نه به طور ناگهانی کاهش می‌یابد؛ در این دوره‌ها، یادگیری مهارت‌ها یا کسب ویژگی‌های خاص بهینه‌تر و سریع‌تر است، اما برخلاف دوره‌های بحرانی، اگر فرد این فرصت را از دست بدهد، همچنان می‌تواند در مراحل بعدی زندگی آن مهارت‌ها را فراگیرد، هرچند ممکن است با تلاش بیشتری همراه باشد. یادگیری زبان‌های دوم در طول زندگی نمونه خوبی از دوره حساس است؛ کودکان در سنین پایین‌تر با سهولت بیشتری زبان‌های جدید را می‌آموزند، اما بزرگسالان نیز می‌توانند با تلاش بیشتر به تسلط قابل توجهی در زبان‌های جدید دست یابند.

تفاوت بین این دو دوره را می‌توان با استعاره‌ای روشن‌تر تصور کرد؛ دوره‌های بحرانی همچون درب‌های ورودی هستند که در زمان‌های مشخصی باز می‌شوند و سپس بسته می‌شوند، و پس از بسته شدن، ورود به آن فضای یادگیری بسیار دشوار یا غیرممکن می‌شود. در حالی که دوره‌های حساس بیشتر شبیه مسیرهایی با شیب تدریجی هستند که در ابتدا هموار و سهل‌العبور هستند، اما به مرور زمان صعود در آنها سخت‌تر می‌شود، با این حال همچنان قابل پیمودن باقی می‌مانند. این تمایز در درک چگونگی برنامه‌ریزی آموزشی و تربیتی برای کودکان و همچنین تعیین زمان مناسب برای مداخلات درمانی در اختلالات رشدی بسیار حائز اهمیت است.

دنیای اسرار: چگونه مغز پس از دوره بحرانی به یادگیری و سازگاری خود ادامه می‌دهد و انعطاف‌پذیری آنچه تغییراتی می‌کند؟

سلیمی: پس از پایان دوره بحرانی، مغز وارد مرحله‌ای نوین از تکامل می‌شود که نه پایان یادگیری، بلکه دگرگونی در شیوه آن است. در این مرحله، انعطاف‌پذیری فوق‌العاده مغز که ویژگی دوره بحرانی بود، کاهش می‌یابد، اما به طور کامل از بین نمی‌رود؛ در واقع، سرعت تشکیل ارتباطات عصبی جدید کندتر می‌شود، اما همچنان امکان‌پذیر است.

هونگ تأکید می‌کند که پس از دوره بحرانی، تغییرات قابل توجه در ساختار مغز دشوارتر می‌شود، هرچند تجاربی مانند آموختن زبان جدید یا مهارت‌های تازه می‌تواند ارتباطات عصبی را تا حدی تغییر دهد. این موضوع اهمیت فوق‌العاده مراقبت و تربیت صحیح در سال‌های نخستین زندگی را برجسته می‌سازد، زیرا این دوره تأثیری ماندگار بر ساختار مغز خواهد داشت.

با گذر از دوره بحرانی، مغز در مهارت‌ها و اطلاعات اندوخته‌شده تخصصی‌تر می‌شود. شبکه‌های عصبی که طی دوره بحرانی شکل گرفته‌اند، اکنون به صورت کارآمدتری برای انجام وظایف تخصصی به کار گرفته می‌شوند. این تخصصی‌سازی همراه با نوعی انعطاف‌پذیری محدودتر ادامه می‌یابد که «انعطاف‌پذیری بزرگسالی» نام دارد. این نوع انعطاف‌پذیری، گرچه به قدرت دوره بحرانی نیست، امکان سازگاری و یادگیری مداوم را فراهم می‌کند که برای رویارویی با چالش‌های متغیر زندگی ضروری است.

دیدگاه سنتی بر بسته شدن نسبتاً قطعی دوره‌های بحرانی تأکید داشت، اما پژوهش‌های جدید این نگرش انعطاف‌ناپذیر را به چالش کشیده‌اند. تعبیر دقیق‌تر این است که درهای دوره‌های بحرانی بسته می‌شوند اما لزوماً قفل نمی‌شوند. دکتر رایان سلطان، عصب‌شناس و روانپزشک کودکان از دانشگاه کلمبیا، به پدیده «متاپلاستیسیتی» توانایی مغز برای تنظیم سطوح انعطاف‌پذیری خود  اشاره می‌کند که همچنان موضوعی پویا و جذاب در پژوهش‌های عصب‌شناختی معاصر است.

خبرنگار:دکترعلی نوریان

Print Friendly, PDF & Email
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

سامانه نماز املاک یاسان املاک یاسان املاک یاسان املاک یاسان املاک یاسان املاک یاسان