آغاز لغزش با یک پُک کوچیک

آغاز لغزش با یک پُک کوچیک به گزارش دنیای اسرار،رضا نوجوانی شوخ، باهوش و پرانرژی بود که همیشه دوست داشت ثابت کنه از بقیه عقب نیست.مدرسه رو زیاد جدی نمیگرفت، اما اهل دردسر هم نبود تا اینکه با “میلاد” آشنا شد. رضا ۱۶ ساله بود. نوجوانی شوخ، باهوش و پرانرژی. همیشه توی جمع دوستانش مرکز
به گزارش دنیای اسرار،رضا نوجوانی شوخ، باهوش و پرانرژی بود که همیشه دوست داشت ثابت کنه از بقیه عقب نیست.مدرسه رو زیاد جدی نمیگرفت، اما اهل دردسر هم نبود تا اینکه با “میلاد” آشنا شد.
رضا ۱۶ ساله بود. نوجوانی شوخ، باهوش و پرانرژی. همیشه توی جمع دوستانش مرکز توجه بود و دوست داشت ثابت کنه از بقیه عقب نیست.مدرسه رو زیاد جدی نمیگرفت، اما اهل دردسر هم نبود تا اینکه با “میلاد” آشنا شد.
میلاد پسر ۱۸ سالهای بود که همیشه لباسهای خاص میپوشید، گوشواره داشت و ماشین پدرش را بیاجازه بیرون میبرد. برای رضا، میلاد نماد آزادی و جسارت بود.
یه روز بعد از مدرسه، میلاد گفت:
– رضا، بیا یه چیزی نشونت بدم. همه بچههای باحال الان میزنن. آروم میشی، فکرت باز میشه، اصلاً ترس نداره.
رضا خندید و گفت:
– بابا من اهل این چیزا نیستم.
– این که مواد نیست داداش، طبیعیه، گیاهیه! فقط یه پک کوچیک بزن، ببین چه حالی میشی.
رضا لحظهای تردید کرد. اما نگاه تحقیرآمیز میلاد و خندهی بقیه باعث شد بگه: باشه، فقط یه بار.
آغاز لغزش
اون شب، رضا تا دیر وقت بیدار بود. اولش حس میکرد ذهنش سبک شده، بعد خندش گرفته بود، اما فردا صبح بیحال و بیحوصله بود.
دو سه روز بعد، دوباره میلاد زنگ زد: داداش بیا دور هم باشیم، فقط یه پک کوچیک دیگه.
رضا گفت: نه، نمیخوام.
اما میلاد گفت: نترس، تو دیگه بچه نیستی که از همه چیز بترسی.
کمکم این «فقط یه بار» تبدیل شد به عادت آخر هفتهها، بعد وسط هفته، بعد هر شب. نمرات رضا افت کرد، چشمهاش همیشه قرمز بود، تمرکزش از بین رفت. خانوادهاش متوجه تغییر رفتار و پرخاشگریاش شدند.
لحظه سقوط
یه شب، مادرش وقتی اتاق رضا رو مرتب میکرد، بسته کوچکی پیدا کرد و با ترس گفت: رضا، این چیه؟
رضا فریاد زد: هیچی! به تو ربطی نداره! و در را محکم بست. اما همون شب بعد از مشاجره، حالش بد شد و با تپش قلب شدید به اورژانس منتقل شد.
پزشک گفت: خوشبختانه زود آوردینش. ولی این مواد مصنوعی، برخلاف تصور بعضیا، خیلی خطرناکه.
ورود مشاور پلیس
بعد از اون حادثه، رضا با اجبار خانوادهاش به مرکز مشاوره پلیس ارجاع شد. در اولین جلسه، مشاور با او آرام و بدون قضاوت صحبت کرد: رضا، میدونی چرا به اون سمت رفتی؟
رضا با صدای گرفته گفت: نمیدونم… فقط نمیخواستم جلوی بقیه ضعیف به نظر بیام. میخواستم حس کنم مهمم.
مشاور گفت: خیلی از نوجوانها همین اشتباه رو میکنن. فکر میکنن “نه گفتن” یعنی ترسیدن، در حالیکه “نه گفتن” شجاعت واقعی میخواد.
بعد ادامه داد: گل یا هر ماده روانگردان، مغز نوجوان رو که هنوز در حال رشده، تخریب میکنه. تمرکز، حافظه و تصمیمگیری از بین میره. هر پک، یه قدم نزدیکتر به وابستگیه.
رضا مدتی در جلسات مشاوره موند، با حمایت خانواده و درمان تدریجی تونست از اون مسیر فاصله بگیره. حالا وقتی به گذشته فکر میکنه، میگه: اون یه پک، نزدیک بود همهچیزمو بسوزونه.
نظر مشاور
«بیشتر نوجوانها از سر هیجان، کنجکاوی یا فشار همسالان به سمت مصرف مواد میرن. آموزش مهارت “نه گفتن”، ارتباط صمیمی خانواده با نوجوان و نظارت محترمانه والدین، مهمترین سد پیشگیریه. سکوت والدین و قضاوت شدید، هر دو خطرناکن .باید گفتوگو کرد، نه تحقیر»
پیام نهایی
«هیچ دوستی ارزش از دست دادن آینده رو نداره. شجاعترین “نه”، همونیه که جلوی وسوسه گفته میشه.»
تهیه و تنظیم: سرهنگ نسیبه جعفری، کارشناس مرکزمشاوره آرامش معاونت فرهنگی و اجتماعی فرماندهی انتظامی استان اصفهان
برچسب ها :پلیس اصفهان ، سیگار
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0